ميــــروم ولي تــــورا
مي سپارمت به دستهاي مهربان برگ
مي سپارمت به نغمه چكاوكان مست
بعد رفتنم سپرده ام به باد
تا دم ستاره چين صبح
بوسه ها زند به گيسوان مشك بوي تو
آه بعد رفتنم
مي سپارمت به دست خاطرات عاشقانه ام
و دیگر نمی نویسم ...
دیگر نمی نویسم به حرمت دل درد مندم ...
دیگر نمی نویسم به احترام دستان خسته ام؛
وبه پاس دیدگان اشکبارم ...
صادق این بار حرفهایش را
در هاله ای از سکوت پنهان می کند!!!
ودور از هیایویی از فریادها ؛
در گوشه ای عزلت می گزیند...
دیگر بار خستگی تا مغز و استخوانم نفوذ کرده
وسکـــــــــــوت میکنم ...
قلمم را می شکنم ؛
وفریاد تلخی از جنس تنهایی سر میدهم!!!
می روم ودر سکوت مبهم اشعار خزان زده ام...
خود را گم میکنم !!!
میروم وشاید برای همیشه ؛
واژه ی وداع را برای دفتر
پاییــــــــــــــــــــــز
معنا کرده ام ؛
نظرات شما عزیزان:
|